سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از شریفترین کردار مرد بزرگوار آن است که از آنچه مى‏داند غفلت نماید . [نهج البلاغه]
امروز: جمعه 103 فروردین 10

ای دلبر ما مباش بیدل بر ما

یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما

نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما

یا دل بر ما فرست یا دلبر ما

"ابو سعید ابو الخیر "

 سال نو مبارک

 

نروز


 به نظرم رسید مفیده که نوشتم در چهارشنبه 87/12/28 و ساعت 10:49 صبح | دوست دارم نظرتونو بدونم()

خداحافظی با کاروان عاشورای امسال

 در غروب غم انگیز جمعه

 شور محرم دارد  می رود اما شعور همیشه ماندگار است

 

رها شدیم رها، مثل روح بی جسدی
 نه با توایم و نه بی تو ، چه روزگار بدی

 رها شدیم در آئینه های تو در تو
 چه ازدحام عجیبی چه شهر بی عددی

 رها شدیم در این کوچه های سرگردان
 نه آستانه ی عشقی نه خانه ی خردی

 مرا به حاشیه ی سرد زندگی آورد
 امید رو به زوالی، دلیل نابلدی

 ستاره ای شدم و در خودم درخشیدم
ولی چه سود که چشمی نمیکند رصدی

 مگر به سایه ی نام تو رو کنم پس از این
 که در پناه تو امن است، یا علی مددی


 به نظرم رسید مفیده که نوشتم در جمعه 87/10/27 و ساعت 7:30 عصر | دوست دارم نظرتونو بدونم()

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.

مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید ...

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟


 به نظرم رسید مفیده که نوشتم در چهارشنبه 87/10/25 و ساعت 9:42 صبح | دوست دارم نظرتونو بدونم()
<      1   2   3   4   5   >>   >
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دعای پولدار شدن
دعا
اصول یادداشت برداری
88/8/8
خود سازی در 6 مرحله
چگونه مسئله حل کنیم ؟
شگفتی های حافظه ( قسمت دوم )
شگفتى‏هاى حافظه ( قسمت اول )
چگونه میتوانید نظر دیگران را در مورد خود تغییر دهید؟
هدف آفرینش انسان
مدیریت استرس در کار و بهبود سلامت روان
چگونه عاشق خدا شویم
تبریک سال نو
شعر زیبا از :عبدالجبار کاکایی
زود قضاوت نکنیم !
[همه عناوین(171)][عناوین آرشیوشده]

Clicky Web Analytics