نوشته اند: روزى پادشاهى همه درباریان را خواست . همه گرد تخت او به صف ایستادند . شاه ، گوهرى بس زیبا و گرانبها به یکى از آنان داد و گفت : این گوهر چگونه است و به چند ارزد؟
گفت : صدها خروار طلا، قیمت این گوهر را ندارد.
شاه گفت : آن را بشکن .
مرد دربارى گفت :اى شاه !چنین گوهرى را نباید شکست که سخت ارزنده و قیمتى است .
ساعتى گذشت . دوباره آن گوهر را به یکى دیگر از حاضران داد و همان خواست . او نیز گفت :اى سلطان جهان !این گوهر، به اندازه نیمى از مملکت تو، قیمت دارد . چگونه از من خواهى که آن را بشکنم ؟
شاه او را نیز رها کرد و دستور داد به هر دو خلعت و هدیه دهند.
به چندین کس دیگر داد و همگى همان گفتند که آن دو ندیم گفته بودند.
شاه را ندیمى خاص بود که بدو سخت عنایت داشت و مهر مى ورزید . او را خواست . پیش آمد. گوهر را به دست او سپرد و گفت : چند ارزد؟
گفت : بسیار .
شاه گفت : آن را بشکن !همان دم ، گوهر را بر زمین زد و آن را صد پاره کرد.
حاضران ، همه بر آشفتند و زبان به طعن و لعن وى گشودند که اى نادان این چه کار بود که کردى . آیا پسندیدى که خزانه شاه از چنین گوهرى ، خالى باشد؟
ندیم گفت : راست گفتید . این گوهر، افزون بر آنچه در تصور گنجد، قدر و بها داشت ؛ اما فرمان شاه ، ارزنده تر و قیمتى تر است .
حاضران ، چون این پاسخ را از آن غلام شنیدند، همگى دانستند که این ، امتحانى بود از جانب شاه . لب فرو بستند و هیچ نگفتند که دانستند خطا کرده اند
گفت : صدها خروار طلا، قیمت این گوهر را ندارد.
شاه گفت : آن را بشکن .
مرد دربارى گفت :اى شاه !چنین گوهرى را نباید شکست که سخت ارزنده و قیمتى است .
ساعتى گذشت . دوباره آن گوهر را به یکى دیگر از حاضران داد و همان خواست . او نیز گفت :اى سلطان جهان !این گوهر، به اندازه نیمى از مملکت تو، قیمت دارد . چگونه از من خواهى که آن را بشکنم ؟
شاه او را نیز رها کرد و دستور داد به هر دو خلعت و هدیه دهند.
به چندین کس دیگر داد و همگى همان گفتند که آن دو ندیم گفته بودند.
شاه را ندیمى خاص بود که بدو سخت عنایت داشت و مهر مى ورزید . او را خواست . پیش آمد. گوهر را به دست او سپرد و گفت : چند ارزد؟
گفت : بسیار .
شاه گفت : آن را بشکن !همان دم ، گوهر را بر زمین زد و آن را صد پاره کرد.
حاضران ، همه بر آشفتند و زبان به طعن و لعن وى گشودند که اى نادان این چه کار بود که کردى . آیا پسندیدى که خزانه شاه از چنین گوهرى ، خالى باشد؟
ندیم گفت : راست گفتید . این گوهر، افزون بر آنچه در تصور گنجد، قدر و بها داشت ؛ اما فرمان شاه ، ارزنده تر و قیمتى تر است .
حاضران ، چون این پاسخ را از آن غلام شنیدند، همگى دانستند که این ، امتحانى بود از جانب شاه . لب فرو بستند و هیچ نگفتند که دانستند خطا کرده اند
نماز نیز گرانبهاترین گوهر خداوند نزد ماست که می توانیم توسط آن با معبودمان گفتگو نماییم
حال آیا با فرمان خداوند (اذان ) حاضریم کلیه کارهایمان را کنار بگذاریم ؟!
به نظرم رسید مفیده که نوشتم در چهارشنبه 86/11/24 و ساعت 3:23 عصر | دوست دارم نظرتونو بدونم()