چند روز قبل کتابی از انتونی رابینز را می خواندم به نام یادداشتهایی از یک دوست که البته در نوع خود کتاب بسیار خوب و هدفداری است
این کتاب درباره چگونگی تغییر مسیر دادن او(رابینز) در زندگی ولزوم هدف گزینی در زندگی نگارش شده است
بدین ترتیب شروع میشود:
شب جشن شکر گذاری بود وخانواده رابینز آهی در بساطشان نبود، ناگهان کسی در زد و مقدار زیادی غذا و هدایای دیگر به ما داد ،وقتی ازاو پرسیدم
از طرف کیست ؟
گفت :از طرف یک دوست ....فقط همین ،یعنی یک جرقه ....
رابینز به فکر فرو میرود و تصمیم می گیرد خود او نیزروزی این کار راانجام داده و ...
از همین جاست که او تصمیم جدی میگیرد و( به طور خلاصه ) برای این تصمیم تلاشهای زیادی میکند و مثلا روند موفقیت چند ادم سرشناس را مطالعه میکند
و نتیجه میگیرد که شکست اول جاده موفقیت است و قس علی هذا
و اما منظور من از این روایت:
برای من جالب بود که چرا ....باوجود اینکه ما مسلمانیم و پیشوایی چون علی علیه السلام داریم و ادعاهایی بسیار زیاد از مسلمانیمان
باید کتب مذکور را بخوانیم تا برای زندگی خود مسیری عالی و هدفمند پیدا کنیم
می پرسید منظورم چیه ؟
بعنوان مثال :اهل بیت پیامبر (ص) 3 روز افطار خود را به فقرا بخشیدند و روز آخر هم
خداوند برایشان مائده آسمانی فرستاد و مورد ها و احادیث و روایات فراوان و...
ولی یک مسلمان شبیه این کتاب را ننگاشت تا یک خارجی ،الگویی برای زندگی را معرفی کند و آن هم از زندگی شخصی خودش
البته اصولا در سیره شناسی معصومین اول راهیم
امیدواریم که زودتر متخصصین ....
یا علی