منصور عباسی، مردى را که نرمش بسیار داشت ، فرمانروایى خراسان داد. و زنى ، روزى به نزد او به دادخواهى آمد و از او بهره اى ندید. زن ، او را گفت : دانى که امیرالمؤمنین چرا ترا به فرمانروایى برگزیده است ؟ گفت : نه .
گفت : می خواهد بداند که امور خراسان بى والى به سر رود؟
منصور عباسى ، سپاهیان خویش را گفت : راست گفته است ، آن خود گفته است سگ خویش را گرسنه بدار! تا از پیت آید. و آنان گفتند: آرى ! و چه بسا که دیگرى گرده نانى به وى نماید و از پى او برود و ترا رها کند.
گفته اند: عبدالملک ، پیش از آن که به خلافت رسد، همواره مقیم مسجد حرام بود
و نماز و تلاوت قرآن را مراقبت مى کرد. چنان که او را ((کبوتر مسجد)) گفتند
و چون خبر خلافت به وى رسید، قرآن در آغوش داشت . آن را به زمین نهاد
و گفت : اینک ! جدایى میان من و تو فرا رسید.