سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چیزی برای ابلیس کمر شکن تر از این نیست که دانشمندی در قبیله ای ظهور کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
امروز: یکشنبه 103 آذر 4

روزى، یکى نزد شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت اى شیخ!آمده‏ام تا از اسرار حق، چیزى به من بیاموزى . شیخ گفت: بازگرد تا فردا . آن مرد بازگشت، شیخ بفرمود تا آن روز موشى بگرفتند و در حقه ( جعبه ) بکردند و سر آن محکم ببستند . دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت:اى شیخ آنچه دیروز وعده کردى، امروز به جاى آرى. شیخ فرمان داد که آن جعبه را به وى دهند. سپس گفت: ((مبادا که سر این حقه باز کنى .))
مرد حقه را برگرفت و به خانه رفت . در خانه صبر  نکرد و با خود گفت: آیا در این حقه چه سرى از اسرار خدا است؟ هر چند کوشید نتوانست که سر حقه باز نکند . چون سر حقه باز کرد، موشى بیرون جست و برفت . مرد، پیش شیخ آمد و گفت: ((اى شیخ!من از تو سر خداى تعالى‏خواستم، تو موشى به من دادى؟!)) شیخ گفت:

((اى درویش!ما موشى در حقه به تو دادیم، تو پنهان نتوانستى کرد؛ سر خداى را چگونه با تو بگوییم؟ )


 به نظرم رسید مفیده که نوشتم در دوشنبه 86/11/29 و ساعت 8:37 صبح | دوست دارم نظرتونو بدونم()

نوشته اند: روزى پادشاهى همه درباریان را خواست . همه گرد تخت او به صف ایستادند . شاه ، گوهرى بس زیبا و گرانبها به یکى از آنان داد و گفت : این گوهر چگونه است و به چند ارزد؟
گفت : صدها خروار طلا، قیمت این گوهر را ندارد.
شاه گفت : آن را بشکن
.
مرد دربارى گفت :اى شاه !چنین گوهرى را نباید شکست که سخت ارزنده و قیمتى است
.
ساعتى گذشت . دوباره آن گوهر را به یکى دیگر از حاضران داد و همان خواست . او نیز گفت :اى سلطان جهان !این گوهر، به اندازه نیمى از مملکت تو، قیمت دارد . چگونه از من خواهى که آن را بشکنم ؟

شاه او را نیز رها کرد و دستور داد به هر دو خلعت و هدیه دهند.
به چندین کس دیگر داد و همگى همان گفتند که آن دو ندیم گفته بودند
.
شاه را ندیمى خاص بود که بدو سخت عنایت داشت و مهر مى ورزید . او را خواست . پیش آمد. گوهر را به دست او سپرد و گفت : چند ارزد؟

گفت : بسیار .
شاه گفت : آن را بشکن !همان دم ، گوهر را بر زمین زد و آن را صد پاره کرد
.
حاضران ، همه بر آشفتند و زبان به طعن و لعن وى گشودند که اى نادان این چه کار بود که کردى . آیا پسندیدى که خزانه شاه از چنین گوهرى ، خالى باشد؟

ندیم گفت : راست گفتید . این گوهر، افزون بر آنچه در تصور گنجد، قدر و بها داشت ؛ اما فرمان شاه ، ارزنده تر و قیمتى تر است .
حاضران ، چون این پاسخ را از آن غلام شنیدند، همگى دانستند که این ، امتحانى بود از جانب شاه . لب فرو بستند و هیچ نگفتند که دانستند خطا کرده اند

نماز نیز گرانبهاترین گوهر خداوند نزد ماست که می توانیم توسط آن با معبودمان گفتگو نماییم

حال آیا با فرمان خداوند (اذان ) حاضریم کلیه کارهایمان را کنار بگذاریم ؟!


 به نظرم رسید مفیده که نوشتم در چهارشنبه 86/11/24 و ساعت 3:23 عصر | دوست دارم نظرتونو بدونم()
<      1   2      
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دعای پولدار شدن
دعا
اصول یادداشت برداری
88/8/8
خود سازی در 6 مرحله
چگونه مسئله حل کنیم ؟
شگفتی های حافظه ( قسمت دوم )
شگفتى‏هاى حافظه ( قسمت اول )
چگونه میتوانید نظر دیگران را در مورد خود تغییر دهید؟
هدف آفرینش انسان
مدیریت استرس در کار و بهبود سلامت روان
چگونه عاشق خدا شویم
تبریک سال نو
شعر زیبا از :عبدالجبار کاکایی
زود قضاوت نکنیم !
[همه عناوین(171)][عناوین آرشیوشده]

Clicky Web Analytics