مگر بانگ زاغان سياه به گوشت نمي خورد كه چگونه شاد و آسوده فرياد مي كشند و سردي زمستان و ژمردگي سبزه زاران و مرگ صدها غنچه ي نشكفته اي كه در دامن مادر افتاده اند،آنها را به نشاط آورده است...
زمين را افسرده و دلمرده نمي بيني؟ سقف آسمان را چنين كوتاه و سنگين بر روي سينه ات احساس نمي كني؟ خورشيد را نمي بيني كه پوستين چركين و خيس ابر را بر سر كشيده است و در گوشه ي بام كوتاه آسمان همچون بيماري غريب و بي خانمان از سرما مي لرزد و جان مي دهد.؟؟!!
معلم شهيد علي شريعتي...